دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

راه حل یک مشکل

من مشکلمو می گم دیگه قضاوتو راهنمایی با شما. 

آخه این درسته توی شرکت,آدم حرفهای مورد دار از مدیرش بشنوه,بعد هیچی هم نتونه بگه؟

این در صورتیم هست که شما خیلی ساده میرید سر کار و اصلا هم اهل بگو بخند با مردها(اون هم غریبه) نیستید.

بعد اونقدر کار کردنم دوست داشته باشین که دلتونم نیاد خونه نشین بشین؟   

آخه یکی بگه من چی کار کنم؟1طرف این قضیه خونه نشستن و رسیدگی به کارهای خونست و 1 طرف دیگه هم سر کار رفتن با این شرایط که مدیر 50ساله من به من نظر بد داره.هر چی هم بهش سگ محلی میکنم فایده نداره که نداره.یعنی الان میخوام سر خودمو بکوبم به دیوار  

آخه یکی نیست به این آقای نچندان محترم بگه که آخه بابا من جای دخترتم ,برو به همسن خودت از این پشنهادا بده.

والااااااااا

روز اول


امروز برای من مثل اول دبستان میمونه.روزی که وارد 1دنیای دیگه شدم.امروزم مثل همون روز شوق و ذوقم اندازه نداره.درست مثل همون روز استرس دارم.استرس اون روزم به خاطر جدا شدن از مامانم بود و استرس امروزم به خاطر خونه ساختن تو 1دنیای دیگست.می ترسم تو این خونهء مجازی فقط خودم باشم و خودم.کسی نیاد بهم سر بزنه.
ولی در هر صورت بازم خوشحالم,چون تو این خون میشه از هر چیزی صحبت کرد بدون اینکه کسی به دل بگیره.