دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

روز اول


امروز برای من مثل اول دبستان میمونه.روزی که وارد 1دنیای دیگه شدم.امروزم مثل همون روز شوق و ذوقم اندازه نداره.درست مثل همون روز استرس دارم.استرس اون روزم به خاطر جدا شدن از مامانم بود و استرس امروزم به خاطر خونه ساختن تو 1دنیای دیگست.می ترسم تو این خونهء مجازی فقط خودم باشم و خودم.کسی نیاد بهم سر بزنه.
ولی در هر صورت بازم خوشحالم,چون تو این خون میشه از هر چیزی صحبت کرد بدون اینکه کسی به دل بگیره.

نظرات 4 + ارسال نظر

عمرا بذارم خودت باشی و خودت! دم به دیقه سر زده و نسر زده میام پیشت آسایش واست نمیذارم

خوشحالم میکنی عزیزم.صاحب این خونه عاشق مهمونه.اون هم مهمونی به این خوبی.پس زود زود بیا پیشم,خوشحالم میکنی.

خواهرشوهر دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 11:39 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

امکان نداره فقط خودت باشى که
یواش یواش سرت شلوغ میشه
بابت لینک هم ممنون عزیزم

قابل شمارو نداشت خواهر شوهر جان.و ممنونم ازت که اومدی.

Fatemeh سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 11:31 http://faatemeh.persianblog.ir

خوب کردى که اومدى :*

مرسی فاطمه جان

بهاره شنبه 26 مهر 1393 ساعت 11:02 http://myyass.blogsky.com

چه تشبیه قشنگی! روز اول دبستان! من همه پستاتو خوندم و خیلی هم خوشم اومد. من که مرتب بت سر می زنم دختر گندمگون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد