دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخرین پست 93

چند ساعت تا شروع سال جدید دیگه نمونده.سال 93 با همهء خوبیها و بدیهاش داره جاشو به سال جدید میده.

خونه ها رو تکوندیم، کثیفیهارو شستیم.همه چیزا رفتن سر جاهاشون.دیگه توی همهء خونه ها سفره های هفت سین چیده شدن.تقریبا همه دارن خودشونو برای سال جدید آماده میکنن.

خدا کنه الان کسی نباشه که تنها باشه، کسی نباشه که سر پناهی نداشته باشه .ولی مطمینا زیر این سقف آسمون خیلیها هستن که خونه هاشون خلاصه میشه به 1جعبهء کنار خیابون.

یا خیلیها هستن که دلشون شاد نیست، و انگیزه ای برای شروع سال جدید ندارن ، چه برسه که بخوان سفره 7سین بجینن.

خدایا ازت میخوام دل همهء بنده هاتو شاد کنی.حتی با چیزای خیلی کوچیک.

خدایا ازت میخوام سال جدید مشکلات همه حل بشه.خلاصه هر چی خوبیه برای همهء بنده هات ازت میخوام.

خدایا اون کسایی هم که دیگه الان پیش ما نیستن، نو اون دنیا مورد رحمت خودت قرار بده.

آمیییییییین.



سال 93 هم مثل همهء سالهای پیش مثل چشم بر هم زدنی اومد و رفت.امیدوارم سال پر باری برای همه بوده باشه.

وقتی اومدم اینجا تا آخرین پست امسالو بنویسم فکر نمیکردم اینقدر غمگین بشه ولی چه کنییم که دورو برمون از این دسته آدما پر شده.

خلاصه خوبی بدی دیدین حلال کنین .تا سال دیگه نمیام اینجا.

انشالله آرزوهاتون تو این سال جدید تحقق پیدا کنه.سر سفره 7سین دعا یادتون نره دوستای گلم.




++راستی امروز تولد همسری بود.دیشب براش 1تولد مختصر گرفتم.خدارو شکر میکنم به خاطر داشتنش.چون دلیل زندگیمه.

همسری تولدت مبارک.

ذهن در حال آرام شدن

امروز صبح که از خواب بیدار شدم 1حس متفاوت داشتم.1لحظه احسلس کردم  تمام انگیزه ای که برای شروع سال جدید داشتم 1دفعه تموم شد و جاشو به بی تفاوتی داد.

نمیدونم چرا 1دفعه اینطوری شدم.دوست ندارم سال جدیدو با این خس شروع کنم.

از صبح شروع کردم به انجام دادن آخرین کارای خونه تکونی.بعد به این نتیجه رسیدم که خوب حالا بر فرض همه جیز رفت سر جای خودشو همه جیز تمیز شد وقتی ذهن من آروم نیست وقتی دیگه اون حس قشنگ هر سال دم عیدو ندارم، چه فرقی میکنه خونه تمیز باشه یا کثیف.این بود که تصمیم گرفتم اول به ذهن خودم سروسامون بدم بعد به خونم.

می خوام برای سر حال آوردن خودم برای اولین بار شیرینی عید درست کنم.

اول میخوام قند پذیرایی درست کنم.امیدوارم که خوب بشه.هر کی دوست داشت بگه تا دستورسو براش بفرستم.خیلی آسونه.




+به مناسبت سال جدید 1دستی هم به سر و روی اینجا کشیدم.در و دیوراشو رنگ کردم و کاغذ دیواری کردم.دوست دارین دکوراسیون اینجارو آیا?


  ++شاید این آخرین پست امسالم بود .سال نوتون مبارک.انشالله که سال پر از خیر و برکت برای همتون باشه.حسابی خوش بگذرونین.البته جای منو هم خالی کنید لطفا.

غر زدن آزااااد

وااای خسته شدم.

انگار کتک خوردم.

تمام تنم درد میکنه.

آخه این چه وضعیه????هان????

یکی بیاد به من بگه آخه دختر مجبوری????

من نمیدونم والا این خونه تکونیو کی باب کرده.امسال اصلا دلم نمی خواست مثل هر سال خودمو برای این امر خطیر بکشم.ولی نمی دونم چرا مثل هر سال دارم خود کشی میکنم.کف پاهام ذق ذق ( درست نوشتم آیا؟؟)میکنه.

از یخچال تمیز کردن متنفرم.ولی امروز قورباغه بزرگمو قورت دادم و یخچال تمیز شد ولی 3ساعت طول کشید.الانم با کمال خونسردی میون این همه کار نشستم دارم غر نامهء خودمو مینویسم تا اینجا به صورت مکتوب بمونه تا سال دیگه هوس خونه تکونی نکم.

تازه الان دارم زرشکایی که به عنوان جایزه به خودم دادمو نوش جان میکنم.البته جای همگیه شما خالیه.

واااای خیلی کااار دااارررم.خدایاااا کمککککککک.

لباسایی که شستم روی مبله، دارن بهم دهن کجی میکنن.که زود باش بیا مارو بذار سر جاهامون.

اصلا نمی خوام بذارمشون سر جاشون.اصلا جای جدیدشون روی مبله.


 

شماها هم مثل من وقتی خسته میشین با وسایل لج میکنین?? یا فقط من اینطوریم???

واای غر زدن بسه دیگه.تازه شبم میخوایم بریم خونهء مامان همسری.اونم با این وضع اسفناک من.که شدیدا دوش لازمم.



توضیح المسایل:از همتون به خاطر این پست معذرت می خوام دوستای گلم.خودمم نفهمیدم که چی نوشتم.فقط دلم از دست خودمو این همه کار خیلی پر بود.راه دیگه ای هم برای بیانش پیدا نکروم.شرمندهء همتونم.

سعی میکنم تا قبل از سال جدید 1بار دیگه بیام.

یا ضامن آهو

قبلا وقتی 1نفر میگفت که باید قسمتمون باشه یا به عبارتی بطلبنمون تا بتونیم جایی بریم، زیاد به این حرف اعتقاد نداشتم و همیشه میگفتم قسمت، همت می خواد.

پیش خودم میگفتم مگه میشه آدم قصد رفتن به جاییو داشته باشه ولی نتونه بره.حتما تنبلی از طرف خودش بوده ، حالا میذاره به پای قسمت و تقدیر.

خلاصه اینقدر به این حرف خودم اعتقاد داشتم تا خدا تنبیهم کرد.1تنبیه 12ساله.تنبیهی که اگر چه مثل همهء تنبیها شیرین نیست و سخته.ولی بهم خیلی چیزارو یاد داد.

درست 12 ساله پیش من رفتم مشهد و برای قبول شدن توی کنکور دعا کردم.ولی نمیدونم چی شد که دیگه امام رضا منو نطلبید.اگر میگم نطلبید نه اینکه فکر کنین همین طوری نشستم و دست روی دست گذاشتم تا خودش منو ببره.نه اصلا.چندین بار تلاش کردم برای رفتن.حتی یادمه 1بار بلیط هم گرفتیم ولی لحظهء آخر کاری پیش اومد و نتونستیم بریم.

حالا الان این تنبیه 12سالهء من تموم شده و امام رضا منو طلبیده.فردا عازم مشهد هستم.البته اگر مثل دفعهء پیش نشه و دم رفتن مشکلی پیش نیاد.امیدوارم که این اتفاق نیوفته و بالاخره بتونم برم و این طلسم 12 سالرو بشکنم.خیلی برای امام رضا حرف دارم.چه شبایی که دلم گرفته بود و دلم می خواست تو حرم باشم خودمو بسپرم به فضای اونجا ولی خوب نمیشد.امیدوارم خدا هیچ کیو اینطوری تنبیه نکنه.


البته اینو هم بگم که کلا من 2بار بیشتر مشهد نرفتم.اولین بار وقتی سوم راهنمایی بودم، توی گروه سرود مدرسه بودم و سرودمون توی جشنواره مقام آورد .به عنوان جایزه مارو بردن مشهد.(اگر بخوام در مورد اون سفر حرف بزنم فکر کنم کلی سرتونو درد بیارم، چون اون سفر خیلی خاطره انگیز بود برام.اولین باری بود که بدون مامان و بابام جایی میرفتم.حتما 1پست دربارهء اون سفر مینویسم.)

دومین بار و آخرین بار هم وقتی بود که 18سالم بود و با خواهرم و شوهرش رفتیم.اون موقع خواهری باردار بود.( الان پسرش برای خودش مردی شده.)

خلاصه امیدوارم زودتر فردا بشه و این دوریه 12 ساله زودتر تموم بشه.البته 1خوبی که این تنبیه داشت این بود که من قدر این سفرو خیلی میدونم.



نایب الزایرهء همتون هستم.امیدوارم لایق باشم تا بتونم برای همه دعا کنم و مورد قبول قراربگیره.



بعدا نوشت:این سفرو همراه با خونوادهء همسری میریم.یعنی 1جورایی اونا بانیه این سفر شدن.دستشونم درد نکنه.انشالله به هر چیزی که میخوان برسن.البته اونا اینجارو نمی خونن، ولی خواستم ازشون تشکر کنن. ( آیکون 1عروس خوب و قدر شناس )