دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

یاد ایام

از امروز تا 5شنبه همسری به خاطر کارش خونه نمیاد.منم اومدم خونهء مامانینا.الان 1لحطه احساس کردم به 4سال پیش برگشتم.به روزهایی که هنوز دختر تو خونه بودم.خواهرا همه ازدواج کرده بودنو من بودم و مامان بابام.3تایی چه روزایی داشتیم.یادش به خیر.

کلی دلم برای اتاقم تنگ شده.حتما پیش خودتون میگین مگه تو این 4سال تو اتاقم نرفتم!!!!! چرا.رفتم ولی هیچ وقت تنها مثل سالهای مجردی تو اتاقم نبودم.امشب توی اتاقم، توی تختم تنهایی میخوابم و به یاد گذشته شبو صبح میکنم.

الان میفهمم اون روزی که ازدواج کردم و مامان دست به اتاقم نزد و هیچ تغییری توش نداد، دلیلش چی بود.اون روز می گفت 1روزی میشه میگی کاش مثل قبل بود اتاقت.

الان دارم حال خودمو با 4سال پیش که از این خونه رفتم مقایسه میکنم.اون موقع 1دختر خام و بی تجربه بودم که الکی روزامو به شب میرسوندم.ولی الان 1خانومی هستم که درس هایی از زندگی گرفتم که میتونم توی زندگیه آیندهء خودم ازشون استفاده کنم و یا دیگرانو در حد توان خودم راهنمایی کنم.

اون روزا عشق همسری روز به روز بیشتر تو دلم خونه می کرد.

اون روزا من و همسری تنها فکری که تو ذهنمون بود رسیدن به هم بود یا به عبارتی این دلهره تو دل جفتمون بود که اگر به هم نرسیم چی میشه? یا اگر خونواده ها مخالفت کردن ، اون موقع باید چیکار کنیم?(شاید 1روزی جریان آشنایی خودم و همسریو براتون تعریف کردم)خدارو شکر میکنم که خونواده ها هیچ سنگی جلوی پامون ننداختن و امروز در کنار همسری زندگی خوبی دارم.زندگی که خیلی ها حسرتشو دارن (البته خدارو صد هزار مرتبه شکر).این زندگی که میگم خیلیا حسرتشو دارن ،منظورم اصلا از نظر مادی نیست.از نظر رابطه ای که بین من و همسری در جریانه.چون عقیدم اینه که مادیات هر لحظه در حال تغییره.این روابط آدمهاست که اصل زندگیو تشکیل میده.

خدارو شکر میکنم امروز بعد از 4سال که دارم به گذشته نگاه میکنم از تصمیم هایی که تو زندگیم گرفتم پشیمون نیستم.مخصوصا مهمترین تصمیم زندگیم که اونم انتخاب همسریه.

و خدارو شکر میکنم که علاقه من و همسری روز به روز بهم بیشتر میشه.و الان با اینکه هنوز 1روزم از رفتن همسری نگذشته دلم کلی براش تنگ شده.و امروز مثل 4سال پیش من و همسری  بیشتر مکالمه هامون با sms بود.


++++++مامان ، بابا به خاطر همه چیز ممنونم.همسری خیلی خوبه که هستی.

نظرات 8 + ارسال نظر
آفرین یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 22:10

زن وحید دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 10:38

سلام عشقم مرسی که اومدی
آره واقعا حس قشنگیه منم چند وقت پیش دو هفته ای موندم اونجا اصلا خیلی خوب بود

سلام عزیزم.
خوبه که تو هم تجربه کردی این حسو.اصلا به نظر من خیلی خوبه که آدم چند وقت یکبار این حسو تجربه کنه.

rahil دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 14:21

enshalah hamishe dar kenar ham shado khoshbakht bashid

مرسی عزیزم.ممنون.

خواهرشوهر دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 17:01

عاشقونه هاتون مستدام
حس قشنگیه

مرسی مهسا جان.انشالله به زودی زود نوبت شما بشه تا از عاشقونه هات برامون بگی.

بانو.ن پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1393 ساعت 20:23 http://doobina.blogfa.com/

پس منم به مامان بگم دس به اتاقم نزنه ^_^

آره عزیزم.انشالله حتما بهشون بگو.بعدا که بری تو اتاقت بخوابی خیلی کیف می کنی.جوری دلت می خواد تا صبح بیدار بمونی.

sep!deh جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 00:34 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

سلام عزیزم ...

هر مرحله‌ای از زندگی لذت خودش رو دارخ، بهت توصیه می‌کنم توی هر مرحله‌ای که هستی بیشترین لذت رو ببر ..

شاد باشی گل من ...

mehdi سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 23:47 http://mehdimahmodzadeh.blogfa.com

سلام آبجی
خوبین؟
عیدتون مبارک
نمیدونم چرا بلوگ اسکای نظر خصوصی نداره! همه نظرات عمومیه!
کلا این جوریه یا شما تایید مستقیم گذاشتین؟

بهاره شنبه 26 مهر 1393 ساعت 09:06 http://myyass.blogsky.com

چه خوب که این احساسو داری که درست انتخاب کردی الهی چهل سال دیگه هم همین حسو داشته باشی. و کنار همسریتون خوشبخت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد