دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

لحظه غم انگیز

سرم خیلی درد میکنه.کاشکی اون لحظه نمی دیدمش.

صبح وقتی من و همسری از خواب بیدار شدیم دلم خیلی شور می زد.وقتی به همسری گفتم, با 1لبخندو اینکه قربون دلت برم که همیشه شور میزنه,قضیه رو فیصله داد.

درست نیم ساعت بعد دیدم قناری قشنگم گوشهء قفسش کز کرده.هر چی با همسری سعی کردیم که از جاش تکون بخوره یا حداقل دون بخوره فایده ای نداشت که نداشت.ظرف آبشو گذاشتیم کنارش.سرشو کرد تو آبو چند قطره خوردو جلوی چشمای نگران من, شروع کرد به جون دادن.انگار فقط منتظر همین چند قطره آب بود,که برای همیشه از پیش من بره.

درست 3هفته ئ پیش قناری ماده کف قفس افتاده بودو مرده بود و امروز همسرش نتونست دوریشو تحمل کنه و رفت.اینقدر که امروز اعصابم به هم ریخت 3هفته ئ پیش ناراحت نشدم.شاید به خاطر این بود که جون دادنشو ندیدم.

چقدر سخته که 1موجود زنده جلوی چشمات از دست بره و تو هیچ کاری از دستت بر نیاد.اون لحظه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.ناخدا گاه اشکم سرازیر شد.شاید فکر کنین به خاطر 1قناری این همه ناراحتی عجیبه.ولی برای من اون فقط 1قناری نبود.حکم 1همدمو داشت برام.همدمی که از صبح تا شب که همسری نبود ,برام آواز می خوندو منو از تنهایی در میاورد.حکم اینکه میدونستم غیر از من 1موجود زندهء دیگه هم تو خونه هست که داره نفس می کشه.حکم 1همدم آوازه خوان .همدمی که وقتی شیر آبو باز میکردم یا وقتی آهنگ گوش می دادم  شروع می کرد به آواز خوندن و اینطوری حس میکردم که تو این خونه تنها نیستم.

همدمی که از روزی که ازدواج کردم و پامو توی این خونه گذاشتم باهام بود تا به امروز.جای خالیش روی دیوار خیلی توی ذوق می زنه.همسری می گه اگر بخوای یکی دیگه برات می خرم ولی دیگه دلم نمی خواد این اتفاق 1بار دیگه توی خونم تکرار بشه.

و این بود دلیل دلشورهء امروز من...

نظرات 12 + ارسال نظر
بانوی ماه سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 01:54 http://mid-day-moon.blogsky.com

سلام
میدونی قناری باید جفت باشه برای همین این یکی دق کرده.
من خیلی سال پیش یه گربه داشتم. خیلی کوچیک بود. گربه ی همسایه کشتش. توی حیاط داشت بازی میکرد.
تا یک هفته تب کردم. بعد از اون دیگه عهد کردم هیچ وقت حیوون نگیرم چون خیلی احساسی هستم

واقعا درکت میکنم عزیزم.دقیقا منم با خودم عهد کردم که دیگه هیچ وقت هیچ حیوونیو نیارم تو خونم.

خواهرشوهر سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 16:53 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

آخییییییییی
شنیدم قناری مثل مرغ عشقه
باید جفت باشن
راستی شنیدم اومد نیمد داره
شما هم شنیدی؟

من هم شنیدم اومد نیومد داره, هم شنیدم که اگر تو ی خونه ای باشه ,چشم و نظر بد به پرنده میخوره.البته جون من به چشم اعتفاد ندارم فکر کنم نظر اول بیشتر به حقیقت نزدیک باشه.

"یک من دیگر" سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 22:08 http://yekmanedigar.blogsky.com

چقدر صحنه غصه داری...

بله عزیزم.خیلی غم انگیز بود.

بهار پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 14:21 http://zendegiemanebanoo.blogfa.com/

سلام عزیزم.ادرس وبمو تغییر دادم http://zendegiemanebanoo.blogfa.com/

سلام عزیزم.ممنون .حتما میام پیشت.

بانوی ماه دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 15:04 http://mid-day-moon.blogsky.com

سلام عزیزم چطوری؟
رو به راهی؟

سلام عزیزم.ممنون .مرسی که به یادم بودی .شما خوبی؟همه چی آرومه؟

negin چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 13:43 http://www.chefnegin.com

وایییییییییییییی . دردم اومد......

برای همن چیزهاست که نمیتونم هیچ حیوونی نگه دارم.....

آپم

آدم یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 21:12 http://33years2.blogfa.com

نوشتنم بهانه است
پیامم بهانه است
برای
یافتن حوایکه در پی آدم است

بانوی ماه چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 23:45 http://mid-day-moon.blogsky.com

دختر گندمگون ما کجاست؟
خیلی وقته نیستی عزیزم
لطفت رو روی وبلاگم میبینم اما اینجا چرا نیستی ؟

هستم عزیزم.به زودی میام.از لطفت ممنونم.مرسی که به یادم بودی.

الهى بمیرم
ما هم تحمل نداریم واسه همین تا یه کم پرنده هامون جون میگرفت ولش میکردیم تا نبینیم مردنش رو.
حتى یا کریمم داشتیم
از 6تا فنج ,به 150تا رسید!!!وقتى یکیشون میمرد مامانم سعى میکرد ما نفهمیم

خدا نکنه عزیزم.دیدن جون دادنشون خیلی دردناکه.

بهار دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 01:37 http://http:/baharbanoo92.blogfa.com/

سلام عزیزم.مجبور شدم ادرسمو تغییر بدم.[قلب]

بانوی ماه یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 23:26 http://mid-day-moon.blogsky.com

دوست نازنینم سلام
خیلی وقته که ازت خبری نیست.
خواستم حالی ازت بپرسم
همیشه شاد باشی

عزیزم واقعا خوشحالم که دوستی به خوبیه تو دارم که اینقدر به فکرمه.1مقدار سرم شلوغه.انشالله زود زود میام.

بانو.ن یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 18:58 http://doobina.blogfa.com/

ای بابا .. این پرنده ها گاهی حتی بیشتر از آدما عشق و محبت حالیشونه .. کاش براش یه همسر میبردین تا اقلا نمیره

ای کاش واقعا.تنهاحسی که برام به یادگاری گذاشتن اینه که دیگه دلم نمیاد پرنده بیارم توی خونه.هر بار حرفش میشه به شدت مخالفت میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد