دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

تصمیم کبری

نمی دونم این درس دقیقا تو کتاب کلاس چندم بود.دوم یا سوم؟حالا این اصلا مهم نیست.مهم تصمیمی بود که کبری گرفته بود.تصمیمی که تو اون سن 9-8سالگی ,من فکر می کردم تصمیم خیلی بزرگ و مهمی بوده و تصمیم بزرگتر از اون دیگه وجود نداره.(عجب خنگی بودم خودم خبر نداشتم )

اون موقع نمی دونستم که تصمیمای بزرگتری هم وجود داره که تصمیم کبری در برابر اون هیچی نیست وتصمیمایی وجود دارن که زندگی آدمارو از این رو به اون رو میکنه و گند میزنه به تمام باور و عقاید آدم.روزی که تصمیم گرفتم برم به اون شرکت کذایی باورم این بود که 1مرد اون هم به سن و سال بابای آدم هیچ وقت نمی تونه بهت نظر بد داشته باشه.با وجود مخالفتای همسری بازم من رفتم.گفتم میرمو به همه ثابت می کنم که شرکتای خصوصی اون طوریا هم که میگن بد نیستن.یا من خیلی نسبت به آدما مثبت نگر بودم یا به کل مردونگی از بین رفته(البته هنوزم میگم که همه شرکتا اینطوری نیستن).

تو دوران دانشگاه هم از این اتفاقات زیاد میفتاد نه فقط برای من بلکه برای تمام دخترای هم دانشگاهیم ولی توجیهی که تو اون مواقع برای خودم داشتم,شرایط شهری بود که توش درس می خوندم.اینکه خانم های اون شهر با منو تمام دختر هایی که از جای دیگه ای به اون شهر برای تحصیل اومده بودن فرق می کردن.اینکه شوهراشون اونهارو همیشه با صورتی پر از مو دیده بودن و دیدن دختر های ترگل ورگل دانشجو براشون جذابیت خاصی داشت.البته این فقط توجیهی بیش نیست و اصلا قابل قبول نیست.

خلاصه سرتونو درد نیارم من دیروز تصمیم کبری خودمو گرفتمو رفتم به آقای رییس گفتم که دیگه نمیام.حالا بماند که چه حرفایی شنیدم و چه چیزهایی که بهم نگفت.

حالا امروز توی منزل گرم ونرم خودم نشستم و می خوام به اطلاع تمامی دوستان عزیزم برسونم که دختر گندمگون تصمیم خودشو گرفت و دیگه به اون شرکت کذایی نمیره.(جیغ و دست و هورا).

توی خونم میشینم و کارهای نیمه کارمو انجام میدم .تابلوی نقاشی نصفه کارمو تمومش می کنم. پلیور بافتنی همسری که نصفه و نیمه گوشه خونه افتاده,ادامه میدم.شروع به خوندن کتابی میکنم که کلی دنبالش گشتم تا بخرمش ولی از وقتی که اومد توی خونم وقت نکردم تا بخونمش و توی کتابخونهء اتاقم خاک میخوره .و از این زندگی بدون حضور هیچ مردی همچون آقای رییس,لذت می برم.(هر چند که توی جامعه ازاین قشر آدمها زیاده,و کم نیستن خانمهایی مثل من که به خاطر فرار از دست این قشر,خونه نشین میشن).

شاید 1مقدار توی خونه موندن سخت باشه ولی حداقل اینو میدونم که ارزشش خیلی بالاتر از رفتن به اون شرکته.خونه میمونم و کانون خونه و خونوادمو گرمتر و گرمتر میکنم.

نظرات 6 + ارسال نظر
خواهرشوهر دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 14:10 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

در عوض دیگه ارامش دارى
ذهنت درگیر نیست
ایشالا ى جاى بهتر با محیط خوب کار گیرت بیاد

انشالله عزیزم.

شادبانو سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 10:48 http://one-two.blogfa.com

سلام از اشنایی باهاتون خوشحالم خیلی کار خوبی کردیدددد وبهترین تصمیم و گرفتید

مرسی عزیزم.منم از آشناییتون خوشحال شدم.

بانوی ماه سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 16:58 http://mid-day-moon.blogsky.com

سلام
نمیدونستم علت این تصمیم کبری شما چیه اما پست های پایین تر خوندم و فهمیدم.
بهترین کار رو کردی. الان نخواستی خونه نشین هم باشی میتونی بری جای دیگه کار کنی. جایی که مدیرش به کارکنانش مثل خواهرش و دخترش نگاه کنه نه ...
میدونی اگر اینجا ایران نبود شما میتونستی از این مدیر شکایت کنی به خاطر Se..xual harrasment و کلی هم پول بگیری
تازه اونم از کارش بیکار میشد.

سلام .بله همونطور که میگی اینجا ایرانه.و برای خانمها هیچ امتیازی وجود نداره.بر فرض کار به شکایت هم بکشه,همه نگاهها و توهین ها به خود زن بر میگرده که حتما کاری انجام داده یا ظاهرش جوری بوده که اون مردو به انحراف کشونده.هیچ وقت کسی نمی گه که اون مرد خودش هوس باز بوده.که واقعاجای تاسف داره.

آفرین چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 10:43 http://mylivesky.blogsky.com

فاطمه شنبه 16 آذر 1392 ساعت 21:48 http://faatemeh.persianblog.ir

عجب! خوووب کردى.
منم به واسطه ى کارم با آقایون و طبعا سن بالاهاشون زیاد در ارتباطم.
یه مارایین که نگووو!!!
شانس اوردم که تا حالا بهم تجاوز نشده. چند بار از چند قدمیش فرار کردم :))

حواست خیلی باید جمع باشه.مواظب خودت باش عزیزم.

بهاره شنبه 26 مهر 1393 ساعت 10:57 http://myyass.blogsky.com

عزیزم میشه بگی اون کتابه چی بود که کلی دنبالش گشتی تا بخریش؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد