دختر گندمگون
دختر گندمگون

دختر گندمگون

اصحاب کهف

دیشب قبل از خواب من  و همسری یاد اصحاب کهف افتاده بودیم.این روزا که همسری 1مقدار کارش گره خورده و من همش باید هواشو داشته باشم و دلداریش بدم,گفت کاشکی الان که می خوابیم خدا 100سال دیگه بیدارمون کنه.دیگه اون موقع هم خبری از این گره های کور شغلی نیست.1ذره سر بسرش گذاشتم تا از اون حالو هوا در بیادوهمسری خوابش برد ولی نمی دونست که منو با همین حرف محال ساده, غرق چه افکاری کرده.

1لحظه خودمو همسریو پرت کردم تو 100سال دیگه.لحظه ای که از خواب بیدار میشیم و با 1دنیای دیگه مواجه میشیم.با 1زندگی که با زندگی 100سال پیشمون زمین تا آسمون فرق داره.هیچ کسو نمی شناسیم.تمام عزیزانمونو از دست دادیم.و مات و مبهوت این زمونه ء جدیدیم.هر جا میریم همه مارو با تمسخر نگاه میکنن و با انگشت نشونمون میدن .طرز لباس پوشیدنشون خیلی با ما فرق داره.ماشینشون بجای اینکه رو زمین راه بره,رو هوا میره.همه با تعجب به ماشین ما نگاه می کنن.از همه وحشتناکتر می تونم بگم قسمتی بود که تصور کردم که دیگه خبری از پدر و مادرامون نیست.نه خواهری داریم نه خواهر زاده ای.

تنها چیزی که شیرین بود این بود که دیگه خبری از گره های کور شغل همسری نبود.

1دفعه به خودم اومدم دیدم نزدیک 1ساعت که دارم به این چرت و پرتا فکر می کنم.به همسری نگاه کردم دیدم که چقدر راحت خوابیده .فقط با 1حرف کوچیک منو برد به عالم هپروت.

اون لحظه خداروشکر کردم به خاطر اینکه که خدا به ما خواب اصحاب کهفی نداده.بخاطر اینکه همسرم الان آروم کنارم خوابیده.بخاطر اینکه سایه ء پدرو مادرامون بالای سرمونه و خواهرایی داریم که همیشه هوامونو دارن.حتی به خاطر اون گره ها هم خدارو شکر کردم.گره هایی که باعث شدن من به چیزای بدتر فکر کنم که بفهمم این گره ها شیرینی زندگی هستند.این گره ها مطمئنم که به زودی زود حل میشن چون خدایی داریم که نمیزاره بندش سختی ببینه که هر گره 

خدایا شکرت و ممنونم که حواست به ما هست.





پ.ن1:یادم باشه به همسری بگم دیگه از این حرفا با من نزنه چون اصلا جنبشو ندارم.

  

نظرات 14 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 13:11 http://faatemeh.persianblog.ir

آخ آخ به دنیای من داشتى نزدیک میشدیا! چرا برگشتى؟!
خوبه که..
فک کن اون موقع ماشینا نیازى به راننده نداره، ترافیک نیست. میشه پرواز کنه هر آدمى، هر غذایى که اراده کردى با یه اشاره کنارت باشه.
متکات باهات حرف بزنه
یوهووووووو عالیه که!
اصن وسوم کردى یه داستان ده صفحه ای بنویسم راجع بهش:))

این چیزاش خوب بود ولی اینکه هیچ کسو کاری دیگه نداری خیلی بد بود.ا
خوبه که ناخواسته تونستم الهام بخش باشم برات عزیزم.

الان کیه که گره هاى شغلى نداشته باشه ؟!؟!

من فقط امیدوارم تو زندگى خودم یه کم دیرتر به گره ى شغلى بخورم, تو خانواده که پوستمون کنده شده!!

انشالله عزیزم هیچ وقت سروکارت به گره نخوره.اگرم خورد از این گره های ساده باشه که زود باز بشه.

به همسرت بگو 100سال دیگه هم داستان همینه
مگه نه اینکه خود خدا تو قرآنش گفته لقد خلقنا الانسان فی کبد (انسان را در سختی آفریدیم) پس 100سال دیگه هم گره ها هستند فقط ممکنه نوعشون فرق داشته باشه.
امیدوارم موفق باشید هم تو و هم همسر نازنینت تا همیشه.
راستی کارت چی شد؟؟

اون موقع هم گره ها هستند مه احتمالا گره ها همه فضایی هستن.
کارمم فعلا دارم میرم.از صبح که میام اینقدر اخمامو می کنم تو هم,وقتی که شب میرم خونه خط اخمم درد میگیره.

آفرین چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 15:25

گلابتون بانو چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 18:48 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

امان از این گره های شغلی! خدا همه رو نجات بده ازشون!

آآآآآمییییین.
من مطمئنم که وقتی این گره ها میان سراغ آدم,خدا راه حل باز کردن گره هارو برامون می فرسته ولی اینقدر ما سرگرم مسائل دیگه هستیم اون راه خدارو آخر از همه پیدا می کنیم.
به امید روزی که هیج گره ای تو زندگی هیج کس بدون راه حل نیاشه.

خواهرشوهر چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 20:27 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

غیر از این حرفا اگه به 100 سال دیگه بری که همه مشکلات 100 برابر که نه
1000 برابر میشن
همین جا باش

آره والا.همین جا میمونیمو سعی میکنیم گره ها رو باز کنیم.

واقعا فکر اینکه یه روزی بدون عزیزانت زندگی کنی و بدتر حتی، یک شبه همه کسانی رو که میشناختی از دست بدی واقعا وحشتناکه

واقعا وحشتناکه.امیدوارم این اتفاق برای هیچ کس نیوفته.

خواهرشوهر شنبه 9 آذر 1392 ساعت 10:23 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

عزیزم برات میل کردم

مرسی عزیزم.

"یک من دیگر" شنبه 9 آذر 1392 ساعت 12:39 http://yekmanedigar.blogsky.com

اینجا ایران است هر روز بدتر از دیروز! دینگ دینگ!

واقعا گل گفتی.

خواهرشوهر شنبه 9 آذر 1392 ساعت 12:58 http://harfayekhaharshohari.blogfa.com

شما هم لینکی

مرسی عزیزم

الین یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 15:55 http://zani2del.persianblog.ir

از خدا می خوام مشکلتون حل بشه. آمین

مرسی عزیزم.

طلا خانوم چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:17 http://rzi-frd.blogfa.com

حالا خوبه به صد سال بعد فک میکردی و یک ساعت از این دنیا پرت شدی اگه حرف 100 سال دیگه رو میزد چی میشد؟!!!!!!!!!!!!

واقعا.معلوم نبود چی میشد.........

بانو.ن جمعه 29 آذر 1392 ساعت 00:09 http://benamesalar.blogfa.com/

منم هر وقت یه گره ای تو کارم می افته یاد اصحاب کهف و ساعت برنارد می افتم

زن وحید سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 12:03

گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن ؛
به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی،
می خواهی بمانی رفتاری می بینی که انگار باید بروی..!
و این بلاتکلیفی خودش کلــــــی جـــــــهنم است …

واقعا عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد